یکی یکدونه مامان وبابا

مهمان خوانده

پسر گل و یه ذره شیطونم..... بسلامتی مامانی پس از اندی (فکر کنم 9ماه....) دوباره به سر کار رفت و مشغول تدریس شد...شما هم دیگه بزرگ شدی و باید رو پای خودت بایستی .. در این خصوص خاله حلیمه زحمت کشیدند واز همان ابتدا گفتند :که رو من حساب باز کنید ومن خودم سپهر رو می گیرم...(دمش گرم..) روزی 1/5 ساعت (اما در واقع بنده خدا 24 ساعت تو رو بغل میکنه...)وخیلی خیلی شما رو دوست داره... ما هم همگی دوسش داریم .. انشاالله بزرگ بشی وجبران کنی ... ولی بابا مواظب باش زیاداذیتش نکنی ها ...
25 مرداد 1390

تغییرات جدید

با سلام خدمت مامان و بابا و کلیه دوستداران بنده..... تا الان که دارم این مطالب را می نویسم با اجازه همه دو تا دندون پایین درآوردم....یک دندون بالا -البته یکی دیگشم تا آخر هفته در می آد- کشون کشون تا هر جا که بگی میرم(اگه میبینید دروغ میگم از مامان و بابام سوال کنید-کلافشون کردم ...هی می رم سراغ وسایلا ..دست میزنم...) ... و بالاخره لباسایی رو که شیراز خریدیم هم اندازم شده -نشونش عکس پایین- خلاصه هیچ ملالی نیست و هیچ خبری هم از واکسن ....!! ...
17 مرداد 1390

حمام

بابایی ...این روزها حمام کردنت دیدنیه .. دیگه تو بغل من نمی مونی که مامانی شما رو حسابی تمیز کنه ...همین طوری وول میخوری ...وای ...وای همش میخوای بپری تو وان و با اردکات بازی کنی .. خلاصه ..فیلمیه.....حالی میده انشاالله میخواهیم براتون یک وان بادی بخریم که ...... ...
17 مرداد 1390

خرید روروک

مبارک...مبارک.....دم شما سه...!! دیروز به همراه مامان وبابا در یک روز شرجی رفتیم ماهشهر وطبق معمول مغازه آقای صفرلو.. .ویک روروک خریدیم . راستش اولش یک کم ترس که نه ...! یک کم ناراحت بودم ..!چون میخواستم بیشتر بغل مامان وبابا باشم...  شوخی کردم برای اینکه زودتر روی پای خودم بایستم ..تمام سعی وتلاش خودمو میکنم ... (البته به کمک مامان وبابا )  ...
10 مرداد 1390

حکم انتصاب..!!!

بدینوسیله بنده از این سمت (ویرایش مطالب ) بازنشسته شده و فرزند دلبندم .....ادامه ماجرا را دنبال می کنند . ...
10 مرداد 1390
1